امشب با چشمانی پر از اشک و دلی گرفته برات مینویسم
دنیا ی من چیزی به امدنت باقی نمانده فقط 4 روز دیگر تا تاریخی که برای امدنت باید انتظار بکشم باقی مانده
...
امشب تنهام بابای رفته بیرون با عموش اینا
مامانی هم یه هفته است امده پیشم برای مراقبت از تو زودتر امد اخه فکر میکرد تو زودتر میای
حالا امشب که غم عالم رو دلم چمپاته زده تنهای تنها بودم اخه مامانی زود خوابید منم گفتم بیام با تو خلوت کنم
ساعت 1و نیمه البته بعد نصف شب دارم ترانه حمید عسکری گوش میدم و برات مینویسم
تو هم اروم نشستی خبری از تکونات نیست اینجوری هم بیشتر دلم میگیره
اخه بعد 4 روز دیگه این تکونات رو احساس نمیکنم دیگه تنهای باهات حرف نمیزنم
چه زود 9 ماه باهم بودنمان پایان یافت این مدت هرروز عاشقتر شدم عاشق تو فرشته کوچیک قلبم فرشته کوچیک زندکیم
هیچوقت فکر نمیکردم یه فرشته هم از وجود من به دنیا بیاد
حالا من مسئولم در برابر زندگی تو ...نمیخوام زندگی تلخی که خودم داشتم ی وقت خدای ناکرده برای تو پیش نیاد
باید برم بابایت مزاحم خلوتمون شد حرفام پرید یه فرصت مناسب میام و بقیشو مینویسم البته اگه تا اون موقع مهمون جمع دونفریمون نشده
نظرات شما عزیزان: